حکايت هايی از گلستان
پادشاهي پارسايي را ديد ، گفت : هيچت از ما ياد آيد ؟ گفت : بلي وقتي كه خدا را فراموش مي كنم .
ۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀ
فقيهي پدر را گفت : هيچ از اين سخنان رنگين دلاويز متكلمان در من اثر نمي كند ، به حكم آن كه نمي بينم مر ايشان را فعلي موافق گفتار .
ترك دنيا به مردم آموزند خويشتن سيم و غله اندوزند
عالمي را كه گفت باشد و بس هر چه گويد نگيرد اندر كس
ۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀ
يكي را شنيدم از پيران مربي كه مريدي را همي گفت : اي پسر ، چندان كه تعلق خاطر آدميزاد به روزي است اگر به روزي ده بودي به مقام از ملائكه در گذشتي .
ۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀ
يكي از ملوك بي انصاف پارسايي را پرسيد : از عبادت ها كدام فاضلتر است . گفت : ترا خواب نيم روز تا در آن يك نفس خلق را نيازاري .
در ادمه ببينيد
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 11:59 توسط Hooshang Ghasemi
|
به وبلاگ گروه زبان و ادبيات فارسی مراكز علمي - كاربردي حج و زيارت خوش آمديد . اين وبلاك را نماينده گروه ادبيات طراحي نموده و مطالب آن مربوط به ادبيات فارسي است .